Wednesday, September 1, 2010

سيندرلاي ايراني(طنز)

سيندرلاي ايراني(طنز)

یکی بود ، دو تا نبود ، زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود و آبی
بود ، یه دختر خوشگل بی پدر مادر زندگی می کرد. اسم این
دختر خوشگله سیندرلا بود که بلا نسبت دخترای امروزی، روم به
دیوار روم به دیوار ، گلاب به روتون خیلی خوشگل بود .
سیندرلا با نامادریش که اسمش صغرا خانم بود و ۲ تا خواهر
ناتنیاش که اسمشون زری و پری بود زندگی می کرد . بیچاره
سیندرلا از صبح که از خواب پا می شد باید کار می کرد تا آخر
شب ………. آخه صغرا خانم خیلی ظالم بود . همش می گفت
سیندرلا پارکت ها رو طی کشیدی؟ سیندرلا لوور دراپه ها رو گرد
گیری کردی؟ سیندرلا میلک شیک توت فرنگیه منو آماده کردی ؟

سیندرلا هم تو دلش می گفت : ای بترکی ، ذلیل مرده ی گامبو
، کارد بخوره به اون شکمت که ۲ متر تو آفسایده ، و بلند می
گفت : بعله مامی صغی ( همون صغرا خانم خودمون ) . خلاصه
الهی بمیرم برای این دختر خوشگله که بدبختیهاش یکی دو تا
نبود . …. القصه ، یه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود
و خوشی زیر دلش زده بود ، خر شد و تصمیم گرفت که ازدواج
کنه .

رفت پیش مامانش و گفت مامان جونم ….. مامانش : بعله
پسر دلبندم …. شاهزاده : من زن می خوام ….. مامانش : تو
غلط می کنی پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ دیگه
زن گرفتنت چیه؟……… شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پیر
پسر می شم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم …..مامانش
در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت : باشه قند عسلم ،
شیر و شکرم ، پسر گلم ، می خوای با کی مزدوج شی؟ …….
شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم
می میرم …… مامانش : من از فردا سراغ می گیرم تا یه دختر
نجیب و آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات پیدا کنم .

خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود
تا مامانش یه دختر با کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر
بیاره. یه روز مامانش گفت : کوچولوی عزیز مامان ، من تمام
دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت
اومد بگو تا با پس گردنی برات بگیرمش ، شاهزاده گفت : چرا با
پس گردنی؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اینکه
مهریه بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم بشی ؟ روز
مهمونی فرا رسید ، سیندرلا و زری و پری هم دعوت شده
بودند .

زری و پری هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ،
شده بودند مثل ۲ تا بچه میمون ، اما سیندرلا ، وای چی بگم
براتون شده بود یه تیکه ماه ، اصلا” ماه کیلویی چنده ، شده بود
ونوس شایدم …( مگه من فضولم ، اصلا” به ما چه شبیه چی
شده بود ) . صغرا خانم حسود چشم در اومده سیندرلا رو با
خودش نبرد ، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ
نوشید و آه کشید و اشک ریخت . یهو دید یه فرشته ی تپل مپل
با ۲ تا بال لنگه به لنگه ، با یه دماغ سلطنتی و چشمای لوچ
جلوی روش ظاهر شد ….سیندرلا گفت : سلام……. فرشته :
گیریم علیک .

حالا آبغوره می گیری واسه من ؟ …… سیندرلا :
نه واسه خودم می گیرم …….فرشته : بیجا می کنی ، پاشو
ببینم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن
…… سیندرلا : آرزو می کنم که به مهمونیه شاهزاده برم ……
فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی
پررو ؟ راه بازه جاده درازه…….. سیندرلا : چشم میرم ،
خداحافظ …… فرشته : خداحافظ …. سیندرلا پا شد ، می
خواست راه بیفته . زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس ماشین
نداشت .

زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود .
زنگ زد پیک موتوری گفت : آقا موتور دارید؟ یارو گفت : نه نداریم.
سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی
میگی برو برو ، آخه من چه جوری برم؟ فرشته گفت : ای به
خشکی شانس ، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد
، پاشوبیا ببینم چه مرگته !!!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می
ریزیم . با هم رفتند تو انباری ، اونجا یدونه کدو حلوایی بود ،
فرشته گفت بیا سوار این شو برو ، سیندرلا گفت : این بی
کلاسه ، من آبروم می ره اگه سوار این بشم . فرشته گفت :
خوب پس بیا سوار من شو !!! سیندرلا گفت : یه آناناس
اونجاست فرشته جون ، به دردت می خوره؟ …. فرشته : بعله
می خوره …..سیندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته
چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و
گفت : یالا یالا تبدیل شو به پرشیا.

بیچاره آناناس که ضربه مغزی
شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیای نقره ای. فرشته به
سیندرلا گفت : رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟……. سیندرلا :
نه ندارم …….. فرشته : بمیری تو ، چرا نداری؟….. سیندرلا :
شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم…… فرشته : ای
خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم.
فرشته با عصاش زد تو کله ی یه سوسک بدبخت که رو دیوار
نشسته بودو داشت با افسوس به پرشیا نگاه می کرد .
سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه ، مثل پسرای امروزی .
سیندرلا گفت : من با این ته دیگ سوخته جایی
نمیرم…..فرشته : چرا نمیری؟…….. سیندرلا : آبروم می ره…….
فرشته : همینه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات
بیارم ……. سیندرلا : پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به
موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی
بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه. وقتی رسیدند اونجا
دیدیند وای چه خبره !!!!! شکیرا اومده بود اونجا داشت آواز می
خوند ، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد . زری
و پری هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند . صغرا خانم
هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه می رفت (آخه بی چاره صغرا
خانم از بی شوهری کپک زده بود ) خلاصه تو این هاگیر واگیر
شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش
شد .

سیندرلا هم که دید تنور داغه چسبوند و با عشوه به
شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم
منو می گیری ؟……. شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟……..
سیندرلا : ۳۷ ……. شاهزاده در حالی که چشماش از خوشحالی
برق می زد گفت : آره می گیرمت ، من همیشه آرزو داشتم
شماره ی پای زنم ۳۷ باشه. خلاصه عزیزان من شاهزاده
سیندرلا رو در آغوش کشید و به مهمونا گفت : ای ملت همیشه
آن لاین ، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم ، به هیچ
خری هم ربط نداره . همه گفتند مبارکه

همه گفتند مبارکه و بعد هم یک صدا
خوندند : گل به سر عروس یالا … داماد و ببوس یالا … سیندرلا
هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسید و قند تو دلش آب شد
( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس
با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوریه چشم زری و پری و
صغرا خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و
شونصد تا بچه به دنیا آوردند

No comments:

Post a Comment

لطفاً حتماً نظر بدهید Pleaz Write a comment